علی نصیری فوقدیپلم الکترونیک دارد و راه نان درآوردنش از این مدرک است، اما طبیعت و محیط زیست عشق اول او است و چیزی نمیتواند جایگزین آن شود. همصحبتی با او حتی از راه دور برایم سعادتی بود که در یکی از همین روزها نصیبم شد.
کاری که علی نصیری و همراهان او در انجمن سبزگستران پاقلات انجام میدهند آنقدر بزرگ است که من فقط توانستم گوشه کوچکی از آن را به شما پیشکش کنم. اگر تفکر و همت علی نصیری و دوستانش فراگیر شود، حال و احوال محیط زیست این سرزمین به همان نقطه خواهد رسید که همه ما آرزویش را داریم. کاری که در روستای پاقلات انجام شده میتواند الگویی عملی برای تمام مناطق کشور باشد.
من هم شکارچی شدم
من متولد ۱۳۵۱ در روستای پاقلات هستم. زمان کودکی و نوجوانیام چند نفری از اهالی روستا اهل شکار بودند. معمولاً این افراد وقتی با همدیگر مینشستند، از شکار کردن حرف میزدند. قاعدتاً من هم به عنوان یک نوجوان دوست داشتم پای صحبت آنها بنشینم و در شنیدن تجربیات آنها شریک شوم. آنقدر درباره شکار و شکار کردن از بزرگترها شنیده بودم که دلم میخواست روزی برسد تا من هم مثل آنها شکارچی قابلی شوم و بتوانم شکارهای بزرگ بزنم. پس از مدتی فکر و ذکر من تهیه یک تفنگ شد. با خودم فکر میکردم میتوانم با خریدن یک تفنگ برای خودم کبک و پرنده شکار کنم اما مشکلم این بود پولی برای خرید تفنگ نداشتم.
عشق داشتن تفنگ سبب شد مدت زیادی دنبال کارگری بروم تا بالاخره پول خرید تفنگ را که آن زمان هزار و ۷۰۰تومان بود، جمع کنم. روزی ۱۵۰تومان مزدی بود که میگرفتم، برای همین جمع کردن هزار و ۷۰۰ تومان کار سادهای نبود. روزی که پولم به هزار و ۷۰۰ تومان رسید با خوشحالی به شهر لامرد رفتم و تفنگ مورد نظرم را خریدم. با یکی از دوستانم برای شکار میرفتیم. یادم هست یکی از روزهای گرم تیر ماه با دوستم برای شکار به ارتفاعات گاوبست رفتیم که در حال حاضر از آن محافظت میکنیم. دو روز پیش از آن خودمان را به ارتفاعات رسانده بودیم اما آن روز خوشبختانه نتوانستیم پرندهای را شکار کنیم. آن روز که من و دوستم با زحمت خودمان را به محل سنگاب دو روز قبل رساندیم، دیدیم سنگاب آبی ندارد و پرندهای آنجا نیست. ما چیزی حدود سه ساعت و نیم راه رفته بودیم تا خودمان را به آن نقطه برسانیم برای همین آبی که همراه خودمان برده بودیم تمام شده بود. ساعت ۱۱ظهر شده بود و ما تصمیم گرفتیم به روستا برگردیم، اما نه آبی در قمقمهمان مانده بود و نه در سنگاب. حسابی خسته و تشنه شده بودیم اما سعی میکردیم هرجور شده به سرعت خودمان را به روستا برسانیم. من و دوستم با فاصله ۵۰-۶۰متری از همدیگر در حال پایین آمدن بودیم و البته حسابی خسته و تشنه که ناگهان دیدم کبکی پرید. وقتی به جایی که کبک پریده بود رسیدم با سنگاب کوچکی روبهرو شدم اما نمیشد دست را برای برداشتن آب داخل آن برد. یادم آمد با خودم چفیه دارم، برای همین چفیه را داخل آب زدم و به این شکل توانستیم گلوییتر کنیم و خودمان را به روستا برسانیم.
یک انجمن ۸۰۰ نفره
سال ۸۲ با دوستانم دنبال گرفتن مجوز انجمنی رفتیم تا بتوانیم کارمان را بهتر ادامه دهیم و ادارهها و نهادها هم ما را به رسمیت بشناسند. زمان رسیدن مجوزمان مقداری طولانی شد اما بالاخره در ششمین روز از شهریور ۱۳۸۶ انجمن سبزگستران پاقلات را به ثبت رساندیم و با جدیت بیشتری کار را پیگیری کردیم. مثلاً در بخش درختکاری برنامههایی را پیاده کردیم چون برداشتهای بیرویه، آتشسوزیها و بیمهریها به طبیعت سبب از بین رفتن بخش اعظمی از درختهای منطقه شده بود. فعالیتهای دیگر ما در بخش شناسایی زیستگاهها و همچنین آموزش بود. در حوزه درختکاری با کمک دیگر اعضای انجمن توانستیم دو پارک جنگلی ایجاد کنیم که با این کار ۴ هکتار درخت کاشتهایم. در زمینه بیابانزدایی حدود ۳۰هکتار درخت کهور کاشتیم که البته کاشت آن با پیشنهاد دوستان اداره منابع طبیعی انجام شد اما بعد فهمیدیم خیلی درخت مناسبی نکاشتهایم برای اینکه بومی منطقه ما نیست. هرچند آنها هم در آن مقطع خیلی درباره آسیبزا بودن این درخت نمیدانستند و نیتشان خیر بوده است. غیر از این اقدامات، برای پربار کردن محیط، کشت گیاهان دارویی، بذر علوفهها و درختچهها را انجام دادیم و در این بخش آنغوزه، آویشن، بادام کوهی و... به وسعت ۶۸۰هکتار در همان زیستگاهی که از آن حفاظت میکنیم، کاشته شد. در کل با اینکه در این سالها شاهد خشکسالیهایی بودهایم اما شکر خدا طبیعت منطقه حفاظتشده وضعیت خوبی دارد و اعضای انجمن ما که روزی به تعداد انگشتان یک دست بودند در حال حاضر به حدود ۸۰۰ نفر رسیدهاند.
یک منطقه شکار ممنوع مردمی
ما منطقه ۵۳هزار هکتاری را منطقه شکار ممنوع مردمی سبزگستران پاقلات نامگذاری کردیم که شامل ارتفاعات گاوبست و دشت مجاور پاقلات میشود. این منطقه در گذشته رها شده بود، گونههای حیوانی آن یا از بین رفته بودند یا بر اثر نبود آب کافی و امنیت از منطقه مهاجرت کرده بودند. درختها هم بر اثر بهرهبرداریهای بیرویه، آتشسوزی و دیگر عوامل مخرب ازجمله خشکسالی، جمعیت کمی از آنها مانده بود، برای همین به تقویت زیستگاه چه از نظر گیاهی و درختی و چه از نظر حیاتوحش اقدام کردیم. مثلاً یکی از کارهایی که باید در منطقه انجام میدادیم تا آب مورد نیاز حیوانات تأمین شود ایجاد آبشخور بود. همچنین باید سنگابهایی که به مرور زمان آسیب دیده بودند رسیدگی و تعمیر میشدند. کنترل سیلابها مورد دیگری بود که به آن توجه کردیم. با ساخت بندهایی کمک کردیم در زمان سیلابها آسیب کمتری به طبیعت وارد شود. وقتی کارمان را شروع کردیم، جمعیت کبک جیرفتی که یکی از گونههای منطقه است بر اثر شکار به تعداد انگشتان یک دست بود.
اما با کارهایی که اعضای انجمن انجام دادند امروز جمعیت به ۳هزار رسیده است.
کبکی که ما را نجات داد
پس از ماجرای تشنه ماندنم در کوه با خودم فکر کردم حیوانات و پرندگان هم مثل ما حق زندگی دارند و نباید این حق را از آنها گرفت. آن روز پس از تشنگی کشیدن فراوان با خودم فکر کردم حیاتوحش ما چه وضعیت بدی دارد. فکر کردم پرندگان و حیوانات در وضعیت بیآبی چه میکنند؟ پس از آن ماجرا و در برگشت به روستا، به دوستم گفتم من دیگر به شکار نخواهم آمد. جریان را به او یادآوری کردم و گفتم اگر کمک آن کبک نبود شاید ما دو نفر از تشنگی هلاک میشدیم. به دوستم گفتم فکرش را بکن یک پرنده با آن جسم نحیفش و گاهی با داشتن جوجههایش باید چقدر راه برود تا به کمی آب برسد. خلاصه این وضعیت برای من قابل پذیرش نبود، برای همین تصمیم گرفتم به سهم خودم غیر از اینکه شکار را کنار بگذارم کاری هم برای طبیعت کنم. دوستم البته شکار را کنار نگذاشت و چند ماه بعد که با یکی دیگر از دوستانش به شکار رفته بود اشتباهی به دوستش شلیک کرد. این هم دلیل دیگری شد برای اینکه من با دیگران حرف بزنم و آنها را تشویق کنم شکار را کنار بگذارند. آنها را تشویق میکردم به کمک طبیعت بیایند. پس از این ماجراها پنج نفر از شکارچیان دست از شکار برداشتند و اسلحههایشان را کنار گذاشتند. شکر خدا آنها به کمکم آمدند و پشتیبان من شدند.
تالابی که نجات پیدا کرد
در گذشته ارتفاعات منطقه، محل زندگی تعداد فراوانی از میش، قوچ، کل و بز بود اما طی سالها این حیوانات ارزشمند از بین رفته بودند و دیگر چیزی از آنها باقی نماند بود. در صحبتی که با اداره محیط زیست داشتیم آنها چهار رأس میش و قوچ که از شکارچیان گرفته بودند را در اختیارمان قرار دادند. پس از مدتی نگهداری توانستیم خوی وحشیگری را به آنها برگردانیم و آنها را در منطقه رهاسازی کردیم. خوشبختانه به علت غنی بودن منطقه و امنیت خوب برای زندگی آنها، این حیوانات توانستند زادوولد کنند و خوشبختانه امروز جمعیت آنها بسیار افزایش یافته است. فراموش نکنیم وقتی امنیت خوبی بر یک منطقه حاکم باشد حیاتوحش آن منطقه هم افزایش خوبی پیدا میکند و حتی از دیگر نقاط هم حیوانات به آن نقطه مهاجرت میکنند.یکی دیگر از بخشهایی که به احیای آن توجه نشان دادیم تالابی جنگلی است که حد فاصل روستای پاقلات و کال قرار دارد که وضعیت خوبی نداشت. مثلاً دامداران برای اینکه حیوانات دیگر در این تالاب زندگی نکنند و برای گوسفندان آنها ایجاد مزاحمت نداشته باشند نیزارها را آتش میزدند؛ برای همین سراغ دامداران رفتیم تا آنها را قانع کنیم به برنامه حفاظت از تالاب کمک کنند. برای اینکه تالاب دوباره جان بگیرد و وضعیت خوبی پیدا کند هفت سال آن را منطقه قرق اعلام کردیم. پس از اینکه تالاب را برای هفت سال قرق کردیم طبیعتاً دامداران نمیتوانستند برای چرای دام از آنجا استفاده کنند و در این زمینه با ما همکاری کردند. دیگر آتشسوزی هم اتفاق نیفتاد، از طرفی کانالهایی را که تغذیه تالاب را انجام میداد و مدتها کسی به آن توجه نکرده بود، باز کردیم تا تالاب تغذیه کند. این را هم بگویم که تالاب جنگلی پاقلات تالابی است که با ۱۵چشمه طبیعی تغذیه میشود، یعنی اگر بارندگی هم نداشته باشیم چشمهها نیمی از آب مورد نیاز تالاب را تأمین میکنند و بارندگی کمک میکند تالاب آبگیری شود. این تالاب با مساحت ۲هزارو۵۰۰ هکتار یکی از تالابهای زنده منطقه و زیستگاه خوبی برای پرندگان مهاجر و آبزیان است.
۴۰ شکارچی که دیگر شکار نکردند
وقتی کارم را شروع کردم در ابتدا ۵ یا ۶ نفر بودیم، البته آنهایی که در ابتدای راه از آنها کمک خواستم اهل شکار نبودند. به اتفاق این دوستانم در همین روستای پاقلات که حدود ۲۰۰خانوار جمعیت دارد سراغ آدمهایی رفتیم که میدانستیم شکارچی هستند. همانطور که گفتم چند نفری با ما همراه شدند و شکارچیهایی هم بودند که اول حاضر نشدند همراهی کنند اما شکر خدا بالاخره آنها هم اسلحههایشان را کنار گذاشتند. البته همراه شدن شکارچیان یکباره اتفاق نیفتاد. بعضی از آنها پس از ۶ماه، بعضی از آنها پس از یک سال و حتی برخی پس از دو سال دست از شکار کشیدند. پیش از اینکه سراغ شکارچیان بروم تا بتوانم با صحبت کردن، آنها را قانع کنم که دیگر شکار نکنند از خود آنها درباره اتفاقات بدی که به واسطه شکار کردن برای خودشان یا خانوادهشان افتاده بود اطلاعاتی بدست آوردم. پس از اینکه سراغ شکارچیان رفتم از همین اطلاعات استفاده کردم که خوشبختانه تأثیرگذار بود. روزگاری در پاقلات ۴۰شکارچی داشتیم اما همه آن ۴۰شکارچی امروز محیطبانهایی هستند که علاوه بر حمایت از محیط زیست خودشان، برای حیوانات آبشخور هم ساختهاند. ما منطقه پاقلات را که شامل ۵۳هزار هکتار میشود به چند قسمت تقسیم کردهایم؛ مثلاً حفاظت از بخش ارتفاعات را اعضای انجمن بر عهده دارند اما امنیت پرندگان و دیگر حیوانات در بخش زمینهای کشاورزی را به خود کشاورزان واگذار کردهایم و خوشبختانه این افراد بهطور شبانهروزی حفاظت از این قسمتها را بر عهده دارند.
پاسگاه محیطبانی مردمی
کار دیگری که باید برای حیاتوحش انجام میشد رسیدگی به وضعیت سنگابها بود. سنگابها با گذشت زمان به علت ریختن آب فراوان در آنها گاهی ترک برمیدارند که سبب میشود آبی در آنها نماند. در این گونه موارد ترکهای ایجاد شده را با سیمان پر میکنیم تا آب سنگاب خالی نشود. تالابهایی داشتیم که گنجایش آنها هزار لیتر بود اما با احیا و مرمت، در حال حاضر میتوانند تا ۸هزار لیتر آب را در خود ذخیره کنند. سنگابی داریم که گنجایش قبلی آن ۲هزار لیتر بود اما با کارهای انجام شده میتواند ۵۰ تا ۶۰ هزار لیتر آب را در خود ذخیره کند. مردم منطقه چون دیدهاند در این ۲۳سال به شکل خوبی به منطقه و محیطزیست خدمت کردهایم آنها هم بخشی از نذورات خود را به محیط زیست اختصاص میدهند و خیران در این بخش به ما کمکهای خوبی کردهاند و خوشبختانه هر وقت اعلام نیازی برای نذر طبیعت داشتهایم، مردم به کمک ما آمدهاند و از یک میلیون تا ۷۰ یا ۸۰ میلیون تومان توسط یک نفر علاقهمند به طبیعت کمک شده است. انجمن ما با کمکهای مردمی توانسته در دل این منطقه ۵۳هزار هکتاری پاسگاه محیطبانی ایجاد کند تا ۲۴ساعته به نگهبانی و پایش منطقه بپردازیم.
آرزوی من
خدا کند آدمهای بیشتری متوجه وضعیت طبیعت و محیط زیست شوند، چون ما چیزی غیر از این محیط زیست نداریم و نباید از آن غفلت کنیم. اگر از محیط زیست غفلت کنیم چه چیزی میتوانیم برای نسل آینده به یادگار بگذاریم جز یک سرزمین سوخته که دردآور خواهد بود. باید مقاومت کنیم و بیش از پیش حواسمان به محیطزیست باشد تا برگردد به شرایط ۱۰۰سال پیش که شرایط بسیار بکر و خوبی بود.
یک خاطره
تیر یا مرداد سال ۱۳۹۶ بود و سنگابها و آبشخورهای ما از آب خالی شده بود، برای همین مجبور شدیم با دبهها مقداری آب به سنگابها برسانیم تا حیوانات تشنه نمانند. پیش از این ماجرا در یکی از آن شبها خواب دیدم پیرمردی با دبه آبی به طرف تنگه میرود. در خواب با کنجکاوی به او نزدیک شدم تا بفهمم چه کسی است. پرسیدم کجا میروی و چکار میخواهی بکنی؟ او هم جواب داد دیگر نیاز نیست شما آبی بیاورید، چون خود ما آب را میرسانیم. ذهن من درگیر آن خواب شده بود که دو سه روز بعد، دوستانم به من گفتند آبی نمانده و باید دوباره آب ببریم. به آنها گفتم دست نگه دارید ببینیم چه میشود. دقیقاً همان روزی که بچهها به من گفتند دوباره آب تمام شده و باید آب ببریم سمت مغرب، رعد و برق زد و باران گرفت. با آن باران کل آبشخورها و سنگابها پر از آب شد.
نظر شما